می گویند یک بار یک مؤمن مسیحی که عاشق پاپ بود، توانست از او وقت ملاقات بگیرد. وعده دیدار که رسید، قلبش داشت از جا کنده می شد، مدام به ساعتش نگاه می کرد و منتظر ورود پاپ به اتاق بود. طاقتش که طاق شد از یکی از کشیش ها پرسید: چرا جناب پاپ تشریف نمی آورند؟
کشیش به آرامی پاسخ داد: رفته اند دستشویی؛ الان می آیند.